فیکوس لیراتا



پریشب برای بار‌ هزارم همه ی شبکه های مجازی مو پاک کردم از روی گوشیم تا بلکه برای زندگیم و خودم وقت بیشتری داشته باشم .

فردای پریشب که بشه دیروز با سایت طاقچه آشنا شدم و شما نمی دونید که چه خوشحالم از این آشنایی ‌‌‌‌. انگار که دوباره برگشتم به دختر‌ رویاهام ، دختری که عاشق واژه ها بود و کتاب از دستش نمی افتاد .

دیشب کتاب حرمسرای قذافی رو خوندم و بسیار دلم برای ثریا به درد اومد ، بعد از خوندن کتاب ترس خیلی زیادی توی وجودم رخنه کرده بود . همیشه بعد از خوندن از آدمای ترسناک دنیا یا دیدن فیلمی که یه کارکتر خیلی وحشتناک داره از زندگی میترسم ، همیشه و همیشه همین طوری بودم هنوزم هستم . به این صورت که دیشب بعد از اتمام کتاب خودم چسبوندم به چستری که کنارم خواب هفت پادشاه و میدید و هی با خودم فکر میکردم کاش چستر فردا که امروز باشه نره سرکار و کل روز پیشم بمونه ، انگار که چستر محافظت کننده ی من در برابر تمام بدی ها و پلیدی های دنیاست . همچین حسی بهم میده . حس امنیت. حسی که همه ی ی دنیا بهش نیاز دارن .

بعد از خوندن داستان ثریا به این فکر کردم که چقدر خوشبختم و چقدر بیشتر باید قدر زندگیم ، چسترم ، خونم ، آرامشو بدونم . به این فکر کردم که چقدر این چیزا میتونن توی جامعه کم یاب باشن و من باید بیشتر قدر نعمت هایی که خدا بهم داده رو بدونم .

از همین رو امروز که از خواب بیدار شدم  بیشتر به زندگیم توجه کردم ، خونه مو مثل دسته ی گل کردم ، به گلام عشق ورزیدم ، آهنگ گذاشتم و حس خوب  رو توی خونم پخش کردم ، به خونه مون و تک تک‌ وسایلم ذوق کردم و به چستر از همه بیشتر . انگار که امروز خودمو بیشتر دوست داشتم بیشتر از همیشه .

اتفاقای خوبی توی راهه ، توی امروزم ، فردام و تک تک روزای آیندم .

الان دارم کتاب دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل و میخونم ، داستان اولم و خب دوسش دارم . چستر خوابه و امیدوارم که خواب پادشاه شدن بببنه ، خواب موفقیت ی زیاد ، خواب آرامش و سلامتی خیلی  خیلی زیاد، خواب تموم چیزای خوب دنیا ‌‌ .

شما خوابید یا بیدار ؟

+چستر دوست دارم از دیروز بیشتر و از فردا کمتر .


نمی دونم فیلم 500days of summer رو دیدید یا نه !

اما موضوع فیلم به طور مختصر درباره ی ۵۰۰ روز از یک رابطه است با دختری به نام سامر ، از اولین روزی که آقای تام ، سامر رو‌ میبینه تا پونصدمین روزی که کامل فراموشش میکنه .

در آخر فیلم هم با کس دیگه ای آشنا میشه به اسم پاییز .

در کل میخواست بگه که سرنوشت کلی فصل روبه روت قرار داده ، کلی اتفاق خوب و اگه ی وقتی یکی از این انتخاب خوبا یهو تهش بد شد ، نگران نباش چون اتفاق خوب تری توی راهه .

و‌ من همه ی اینها رو گفتم که بگم آخر فیلم‌ همون طوری که خودمو‌ توی بغل چستر جا میدادم بهم گفت تو چهارفصل منی . و خب من مردم براش .


آخ که خدا میدونه‌ چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده ، نوشتن از خودم از زندگیم از چستر از .

میدونید من همش خودمو دست کم میگیرم ، انگار که دچار کم بینی باشم ، خودمو نمیبینم . نسبت به استعدادام و علایقم بسیار بی توجهم .

اما تصمیماتی دارم که خب شاید بهتر باشه انقدر زود راجبه شون حرف نزنم ، سکوت کنم و بجای هر حرفی روی کارم تمرکز کنم تا آرزوهای گذشتمو زنده کنم .

قراره اتفاقای خوبی تو زندگیمون بیوفته ، اتفاقای بزرگ و سرنوشت ساز که زندگیمون و از این رو به اون رو بکنه . خوشبختی آمون و پر رنگ تر بکنه و سقف آرامشون رو‌ وسیع تر‌.

دلم براتون تنگ شده ، برای شمایی که همیشه خواننده های خاموشم بودید . راستی چرا انقدر ساکت؟ من ماه هاست پست نذاشتم اما یک روز هم بدون بازدید کننده نبودم  و این برام جالب و‌هیجان انگیزه . اما بهتره کمی باهام حرف بزنید ، از خودتون بگید از من بپرسید .

برای من و‌ چستر‌ دعای خیر کنید که بسیار بهش نیازمندیم .

دوستون دارم ، خانوم قندی


و‌ شما نمیدونید که چقدر دلم میخواد مادر بشم ،‌ همین الان مادر بشم نه بعد از تموم شدن درسم ، نه بعد از کار کردن و شغل ثابت پیدا کردن ، نه بعد از قبولی توی ارشد ، نه بعد از پولدار پولدار پولدار شدن .

فکر میکنم که مادر شدن مترادف کلمه ی خودخواهیه ، میخوام مادر شم بخاطر خودم ، بخاطر لذت خودم ، کیف خودم ، عشق خودم . 

با این وجود خیلی میخوام مادر شم و خیلی نمیخواد مادر شم . 



من خیلی خواب میبینم ، توی همه ی خوابامم‌ یکی از گلام دارن رشد میکنند . هر صبح که از خواب بیدار میشم پر از امیدم که وای من تو خواب دیدم فی لیراتام‌ دوباره برگ میده و بدون اینکه حتی دست و‌صورتمو بشورم میرم سمتشو با ذوق قربون صدقه اش میرم و ازش میخوام‌ که خوابم‌ تعبیر بشه .اما دیشب ی خواب دیگه دیدم ، خواب دیدم شدم درخت نارنج ، دستام پر از برگن و از انگشتام نارنجای نارنجی و‌خوش بو آویزونن ، پام شدن ریشه هام و توی زمین جا  خوش کردن . آنقدر خوشحال بودم توی خواب که حد نداشت . من خودم شده بودم یه سبزی بی انتها ، پر از برگ ، پر از میوه . هر روز سبز و سبز تر میشدم و خب این خود زندگی بود خود امید بود ، خود شادی و خوشبختی مطلق .
+بی نظیر ترین‌ خواب دنیا بود .

صبح ها ساعت ۱۰الی ۱۱ از خواب بیدار میشوم و بدون اینکه رو تختیمان را مرتب کنم اتاق خواب را ترک میکنم و به سمت رادیویمان میروم ، آنش میکنم و اجازه میدهم رادیو آوا ، موسیقی های دلنشینش را توی خانه پخش کند و کیف میکنم از صبح دل انگیزم در خانه ای که همه بهش میگویند گلخانه.
راست ترش این است که رادیو بخاطر گل های زیبایم به صدا درمیاد ، برای رشد و نمود بیشتر و دلچسب ترشان .
صبحانه میخورم و بعضا دستی به سر و‌ گوشه ی آشپزخانه میکشم ، سری به پیازچه ای که در آب گذاشته ام تا ریشه بزند میزنم و قطره ای آب برای زاموفیلیای در حال رشدم میریزم . 
آب پاش سبز رنگم را برمیدارم و برگ گلاهایم را پر از طراوات و تازگی میکنم .
کارم با گلها که تمام میشود ، تی وی میبینم و گاها فیلمی پلی میکنم و به تماشا مینشینم . تمام پیج های گل و گیاه را فالو میکنم و در پی یادگیری نگه داری از‌ تمام گل های جهان هستم . از خود صبح که بیدار میشوم تا خود شبش در فکرم گلخانه ای دارم پر از گیاهان نابی که هیچ‌ کجای ایران یافت نمیشوند .
ساعت ۵ که میشود به فکر درست کردن شام می افتم ، شامی میپزم و تا ساعت ۷ که چستر می آید غذا را آماده ی سرو میکنم .خوشم میآید از زود شام خوردن ، زود که شام میخوریم وقتمان برکت بیشتری دارد انگار ، بیشتر کنار هم مینشینیم‌ و حرف میزنیم و قربان صدقه ی هم میرویم .
شام میخوریم و گاهی چستر ظرف ها را میشورد ، گاهی که یعنی اکثرا . ظرف ها را میشوریم و پس از وقفه ای کوتاه فیلمی که چستر در شرکت دانلود کرده را پلی میکنیم ، میوه و تنقلات میخوریم و سنگ کاغذ قیچی میکنیم برای اینکه کداممان برویم و آب بیاریم تا از تشنگی ناشی از خوردن چیپس و پفک تلف نشده ایم .و خب طبق معمول چستر بازنده میشود و ناچار به ترک آغوش پر مهر من و رفتن تا آشپزخانه‌میشود . حقیقا زندگی ما روی سنگ کاغذ قیچی میچرخد ، در تمام موارد ممکن که یکی زورش می آید از جایش بلند شود سنگ کاغذ قیچی راهکاریست که در آخر منجر به بلند شدن چستر از جایش میشود و خب من همیشه و در تمام دوران ها برنده ی بی چون و چرای این بازی بوده ام .
خلاصه ی امر اینکه زندگی مشترک از آنچه من فکرش را میکردم دلچسب تر است ، مخصوصا بعضی مواردش که نمیتوانم در باره ی آن حرف بزنم اما خب عالی ست فوق العاده و آدم تازه احساس لذت را کشف میکند . 
من به واقع خوشبختم و خوشبختی با وجود چستر در زندگیم پر رنگ و لعاب تر شده است ، چستر تمام چیزهای خوبی ست که زندگی هر آدمی را رنگی میکند .
شاد باشید و‌‌خوشبخت 

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کنکور اصفهان - مشاوره و برنامه ریزی کنکور خرده فروشی ، عمده فروشی ، لجستیک دانلود خلاصه کتاب مدیریت حقوق و دستمزد یوسف رونق بهمراه نمونه سوالات خلاصه کتاب اندیشه اسلامی ۲ غفارزاده • میمِ دیوانه • مجله تفریحی ایرانی کافه استور, فروشگاه اینترنتی tarjoman bocce ball iranباچیبال مناسب برای همه افراد minamohebi